به نام خداوند بخشنده مهربان
در یکی از روزهای گرم شهریورماه پس از اینکه تعدادی اسم و مشخصات از طرف اداره محترم نهضت سواد آموزی شهرستان خلیل آباد تحویل گرفتم . برای پیدا کردن منازل و نشانی آنها و ثبت نام راهی روستا شدم و چون خانه های آنان را بلد نبودم با کمک یکی ار اعضای محترم شورای اسلامی روستا به سراغ سواد آموزان رفتم چند تایی از آنها با خوشحالی و بدون اکراه مشخصات را می دادند و آمادگی خود را برای شرکت در کلاس با خوشحالی اعلام می کردند ولی یکی از آنها که به خانه شان رفتم با مخالفت شوهرش روبرو شدم که می گفت خانم در این سن و سال سواد به چه درد او می خورد تازه از کار قالی بافی هم عقب می ماند پس از کلی صحبت در باره فواید سواد آموزی آن روز قانع نشد و به اصرار خودش ادامه می داد تا چند روز کارم را همین کار کردم که باید هر طور شده شوهرش را راضی کنم چون خانمش خیلی علاقهمند به سواد آموزی بود و به شوهرش هم می گفت قول می دهم که از کارهای خانه و قالی بافی عقب نمانم پس از چند روز رفت و آمد به خانه آنها و صحبت کردن زیاد، کمی راضی شد.
کار خدا در حین همین صحبت ها یک مرتبه گوشی تلفن همراهش به صدا در آمد و برایش پیامک آمد پسرش را که در کلاس سوم درس خوانده بود صدا زد و گفت: حسین بیا ببین چی نوشته؟ از فرصت استفاده کردم و گفتم خودتان بی سواد، خانمتان هم بی سواد، اگر سواد می داشتید دیگر نیازی نبود دیگران برایتان بخوانند و این حرف تاثیر خودش را گذاشت و راضی شد خانمش در کلاس نهضت سواد آموزی ثبت نام کند پس از تشکیل کلاس خود این آقا خانمش را با موتورسیکلت به محل کلاس نهضت سواد آموزی می آورد و از همسرش هم قول گرفته بود به درس خانم معلم خوب گوش کند تا در خانه به شوهرش هم سواد یاد بدهد این خانم با علاقه ای که داشت حروف و اعداد را زود می آموخت و به شوهرش در خانه هم می آموخت در آخر دوره که می خواستم امتحان بگیرم همین خانم گفت شوهرم گفته که اگر با نمره خوبی قبول شوی برایت یک عدد النگوی طلا می خرم امتحانات تمام شد و این خانم با نمره عالی قبول شد.پس ازمدتی به تلفن همراهم پیامک داد که الان کاشمریم جلوی مغازه طلا فروشی و شوهرم به قول خودش عمل کرده و عوض یک النگو، دو النگو خریداری کرده چون خودش را هم تا حدودی یاد دادهام و از من قول گرفت شب به خانه شان برویم پس از صرف شام کلی به مسئولان نهضت سواد آموزی و کسانی که این امر مقدس را ترویج می نمایند دعا کردند و این خاطره ای بود که واقعاً هم مرا خوشحال کرد و هم یک خانواده را که به قول خودشان از کوری نجات پیدا کرده بودند و می گفتند دیگر نیازی نیست قبض های آب، برق، گاز و تلفن را به همسایه بدهیم تا بخوانند که ببینیم چقدرمصرف کردیم خودمان می خوانیم و می نویسیم و دعایتان می کنیم. والسلام .
« فرحناز سخایی آموزشگر دوره انتقال شهرستان خلیل آباد»
نظرات شما عزیزان: